سهم زندگی
1- دم در ورودی دانشگاه آقای نگهبان عبوس جلوی دختری رو گرفته بود و بهش در باره موهاش تذکر می داد ! از کنارشون رد میشدم ..... 2- بعد از کلاس داشتم می رفتم تریا که از غذای لذیذ! دانشگاه استفاده کنم دیدم دو تا نگهبان جلوی یه دختر و پسر رو گرفتن دارن باهاشون حرف می زنن ، تو اون لحظه اینو شنیدم که دختر داشت به نگهبان می گفت من که نمیتونم واسه یه فلش دادن به این آقا بیرون دانشگاه قرار بزارم ... 3- وارد تریا شدم در حال خوردن بودم که سه تا آقای کت و شلواری وارد تریا شدن و به چند تا دانشجو که لب تاپ شون رو روشن کرده بودند تذکر دادن ، شنیدم که می گفتن ایجا سالن غذا خوریه و این ها رو جمع کنید . 4- بعد ناهار یه یک ساعتی وقت داشتم . رفتم نماز خونه دانشگاه یه چرتی بزنم (واسه مایی که صبح زود از یه شهری میزنیم و میایم به یه شهر دیگه یه نیم چرت خودش کلیه ) که اونم چشتون روز بد نبینه یه خانم چادری اومد بالا سرم و گفت خانم مگه اتاق شخصی گرفتی ! و حالا شما حال منو تصور کنید
Design By : Pichak |